من میلیون ها تومان پول خرج کرده ام که کسی مرا نشناسد…
دنبال کردن او، شبیه چشم بسته دویدن در راه پلهای پیچ در پیچ به سمت دخمه ای تاریک در اعماق زمین بود. نخستین پله ها رسید به معتادی خمار و سرگردان در پارک هروی دروازه غار که هذیان می گفت و ساقی اش دیر کرده بود؛ پله های بعدی رسید به ساقی که با موتور آمد و جنس را کوبید کف دست مردی ژولیده و شماره اش را به هوای این که مشتری ام گرفتم؛ مقصد پله های دیگر ، خرده فروشی بود بزرگتر از قبلی و بعد خرده فروشی قوی تر و …. پله ها سرانجام رسید به فروشنده مواد مخدری که خرده پا نبود و وصل میشد به یکی از تولید کنندگان معروف شیشه در تهران.
Secrets of Tehran's notorious smuggler cloud 16+
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر